شکرا دختر حاجی الماس بالاخره با شوهر بچه عازم کانادا شد . وقتی رسید کانادا با شوهر و بچه ، تازه در اولین مهمونی ایرانی ها دید که رانهای تپلش زیر جوراب شلواری چقدر سکسی و تحریک کننده است و موقع رقص از تو شیشه پنجره میدید که مردها چگونه دهانشان آب افتاده و با نگاه در حال خوردن او هستند .فهمید که این کانادا که میگن توش خیلی خبرها است
هفته دوم بود که طرح جدید تاپ و جین را امتحان کرد دید که میره بیرون همه جا آقایون احترام زیادی بهش میزارن مخصوصا اونهایی که ماله کشورهای دیگه بودند مثل آفریقا و جامائیکا
اون داغ داغ بود از این همه آزادی و لذت و جذابیت. فقط یک مشکل بود. اونم شوهرش بود. آخه میدونست با شوهر ایرانی زیاد کاری نمیشه کرد. از طرفی اگه باباش تو آبادان که حالا اومده بود تهران میفهمید آبروش میرفت
بعد دید تو ایران برای ماهی 300 هزارتومان یک ماه جون میکند حالا با یک آگهی تو سایت های آگهی مجانی اینترنتی میتونه تو خونه هفته ای 5 تا 8 هزار دلار بسازه
!!!!!
خودش میدونست او پاهاش چقدر خاطر خواه داره خلاصه یک چند عکس از پاهاش و کمرش گرفت و آگهی زد . این دختر زرنگ بود روزها که همسرش نبود بچه رو مینداخت تو مهد کودک بی پول ها و تو یک متل جا گرفته بود و آدرس اونجا رو به مردها میداد. حلاصه تو دو هفته اول چند هزاردلار ساخت.
راستی یک روزی یکی از مشتریاش که یک عرب خیلی حشری بود خواهش کرد موقع سکس گازش بگیره اونم دید وقتشه.
شب که شوهرش آمد سر رخت شویی و بیکاری اینکه من از کانادا حالم به هم مبخوره داد و هوار راه انداخت . هنوز شوهرش که داشت چرت میزد از خواب بیدار نشده بود که رفت بیرون زنگ زد 911 و گفت این شوهر به من حمله کرده موقع سکس و گازم گرفته!!
خلاصه جای گاز آقای عرب رو که 600 دلار ازش گرفته بود رو پای شوهره انداخت و پلیس مرد بیچاره رو جلب کرد و برد تا دادگاه .
شکرا هم به همه دروغی گفت شوهرش میخواسته اونو بکشه و اون فرار کرده خونه دوستش
حالا با اینکه تازه اومده بود کانادا میتونست هم کلی پول دربیاره و هم کلی حال کنه . شبها خواب بهشت رو میدید و صبحها خود بهشت رو!
یواش یواش دید که این جوری نمیشه
چرا دوستاش شوهر داشته باشند و این نداشته باشه !؟ نقشه کشید که زیر سر شوهرهای دوستاش رو یکی یکی بلند کنه. البته نمیخواست زندگی اون ها رو به هم بریزه فقط گهگاهی با اونها سکس میکرد به طوریکه زن هاشون نفهمند و وقتی دوستاش براش از شوهرانشون میگفتند تو دلش میخندید و حالا دیگر حسادت نمیکرد چون شوهرهاشون رو برای یک بار هم که شده به روی خودش کشیده بود و التماس و زانو زدن آنها رو وقتی پاهاشو بوس میکردند دیده بود
------
عذاب وجدان گرفته بود. بچه رو مدتها بود که از باباش جدا کرده بود و خودش هم زندگی دیگه ای رو شروع کرده بود. حالا دیگه ارزش خودش رو میدونست . میدونست بابت بودن با یک مرد باید چقدر ساعتی حساب کنه. البته به همه میگفت من میخوام بچه ام بزرگ کنم و دیگه ازدواج نمیکنم !
روزی از آژانسی زنان اسکورت تماس کرفتند گفتند برای یک مهمانی کنار ساحل اگر حاضر شی سه ساعت سرویس به 12 مرد سیاسی مهم بدی پول نقد خوبی بهت میدن
خیلی فکر کرد که چه جوری با 12 مرد ناشناس ... خلاصه رقم قرارداد رو دید 6 هزاردلار برای یک شب ! دیگه نتونست بگه نه . اون شب مقنعه اش رو که از ایران آورده بود انداخت تو سطل . دید که زیر این حجاب همه حقش خورده شده بود تا حالا....
جالب بود که شُکرا از بهزیستی هم پول میگرفت بابت بی کاری !
ادامه دارد
We use cookies and 3rd party services to recognize visitors, target ads and analyze site traffic.
By using this site you agree to this Privacy Policy.
Learn how to clear cookies here